نهانخانه ی دل
ای برده امان از دل عشاق کجایی...
نوشته شده در تاريخ 23 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

حال شما؟

خوبین؟

امروز شعر جدیدیو گذاشتم براتون که کلا فرق داره با آثار ناچیز قبلی...

نمیدونم عکس العملتون چی خواهد بود!!!

 

در همهمه ی جهل جهان، رویت نور

مجنون طریقت، ز ره لیلا دور

--

اوضاع بساط عاشقی سردرگم

بازار خرید عشقبازان، ناجور

--

چشمان شررباره ی شیرین، نایاب

چشمان عروسکان "مِید این چین"، کور

--

ابیات جوانکان پر از وهم و خیال

مظلوم قصیده، مثنوی ها، رنجور

--

حرّافی فرهاد نماها بسیار

در گمرک و انقلاب و کوی شاپور

--

افکار غلط، چو قوم موسی، هر روز

هر شب، به فرحزاد و کن و وادی طور

--

گیسوی سیاه رفته از یاد همه

مُد گشته بلُند و  موی کوتاه و بور

--

اشکال عجیب، بر بدنها پیدا

مه روی نجیب شعر حافظ، مستور

--

هر جا عوض تیشه ی فرهاد، بدست

آمد قمه و خنجر و تیغ و ساتور

--

آواز عجیب غربیان بر گیشه

اشعار غریب محتشم ها منفور

--

صد کافه و چت روم شده دار خوشی

صد بار به دار، باز آمد، منصور...

 

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 21 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

نمیدونم چی بگم از رفتن مهمان عزیزی که هممون مهمانش بودیم.

نمیدونم چی باید گفت از پایین اومدن دستهایی که دست هممون به سوی اون دراز بود...

به هر حال یه ماه رمضون دیگه رفت و ما موندیم و آزمون و خطاهای دوباره ای که قراره یک سال باهاشون دست و پنجه نرم کنیم و دستهای خالی ما که باز منتظر رمضان 1432 می مونن و چشمهایی که باز پی قدر بیداری خودشون میگردن و باز ما و آزمونهای خداوند...

شعر جدیدمو که روز دوم شوال، یعنی 2 روز بعد از عید سعید فطر گفتم، تقدیمتون می کنم.

 

بیقرار بیقرار بیقرارم باز

دست بر گیسوی ماه انتظارم باز

++

ماه بخشش رفت و حالا وقت رفتن شد

چشم بر "عجّل وفات" خویش دارم باز

++

قدر رفته، ذکر یا رب یا رب ما کو؟

ذکر گوی "قاسم جنّات و نارم" باز

++

ماه دل رفت و زمستان سبوها شد

اشک ریز دوری از چشم خمارم باز

++

باز فرصت از کف نا شکری ما رفت

شکر گوی چشمهای اشکبارم باز

++

آسمان بارید و دلها در تماشایش

غمگسار غمگسار غمگسارم باز

++

راه لیلای دل ما از دل شمع است

در ره سوزان لیلا رهسپارم باز

++

باز بی پاسخ جواب "های، هایم" بود

های و هو گویان میان کوهسارم باز

++

بس تکانها شانه هایم می خورد روزی...

در میان خاک، آندم شرمسارم باز

++

هی به گوش بسته ام "اِفهم" سرازیر است

خنده بر تاریخ تارم، گشته کارم باز

++

از خدا می گوید و "إفهم"، نمی فهمم

آن زمان یاد دو چشم بیقرارم باز

++

از کتابش گوید و "إفهم"، نمی فهمم

یاد خط سرخ چشمان نگارم باز

++

از رسولش گوید و "إفهم"، نمی فهمم

یاد پای یار، بالای مزارم باز

++

از علی می گوید و "إفهم"، نمی فهمم

دور از همراه ماه و ذوالفقارم باز

++

یاد صحنی و سرایی، کو؟ همه خاک است!

در خیال خانه، بین شوره زارم باز

++

در غم یک عمر مجنون بازیم هستم

خرقه پوشی سائل و لیلا تبارم باز

++

باز شمعم، همنشین بال پروانه

در عزای سوختنها، سوگوارم باز

++

باز شعرم، همردیف نام جانانه

بر حروف نام جانان، وامدارم باز

++

باز نامش ذکر هر روز و شبم گردید

تا ابد با یاد نامش، نامدارم باز...

 

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 15 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

بگذار بگویم ز هوای سردی

ز دل غمزده و پر دردی

-

ز خوشی های برای مهتاب

دل پر گرد و غبار مردی

-

که همه آرزویش بودی و بس

که به باران خدا برگردی

-

مردی از گرمی دست خورشید

فارق از ناخوشی و دلسردی

-

منم از جنس شرار و آذر

منم از جنس شب و شبگردی

-

گله دارم ز همه مردم شهر

ز جفاکارگی و نا مردی

-

بگو از شهر غروب آمده ای

اشک را سوغاتی آوردی؟

-

رحم بر خون دلم رفت از یاد

چه جفاها که بر این دل کردی...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 15 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

چه کنم با غم تنهایی

چه کنم با بودن...؟

چه بود شیوه ی رسوایی

چه کنم با بودن؟

--

همه می گویند انسانیم و

همه شیادند

همه کارم شده شیدایی

چه کنم با بودن؟

--

همه جا بوی تملق آید

همه جا رنگ ریا

من و آدم و شکلک حوّایی

چه کنم با بودن؟

--

من و غم، من و حسرت یک سیب

من و منظره ی خاک

من و حالت انسان آرایی

چه کنم با بودن؟

--

همه ساعتها غرق سوالی

که چرا گریه ی ماه؟

همه شبها شب رویایی

چه کنم با بودن؟

--

همه نام و نشان، وقت حیات

همه جا بی خبری

به بادیه با دل دریایی

چه کنم با بودن؟

--

من و بی خوابی، من و بی تابی

مه و نوری نا یاب

من و حسرت یک لالایی

چه کنم با بودن؟

--

ز خدا پرسم یا ستّار

چه بود راز غروب

چه بود راز مسیحایی

چه کنم با بودن؟

--

ز خدا خواهم رفتن را

به حق قامت یار

نیایدم غم فردایی

چه کنم با بودن؟

--

همیشه حسرت دوری یار

همیشه شهر و دیار

آینه ام همه مینایی

چه کنم با بودن؟

--

شبان چو حضرت موسایم

به انتظار فرج

چهل شب و تب سینایی

چه کنم با بودن؟

--

ز خدا خواهم رفتن را

رفتن در دل خاک

پنهان از غم پیدایی

چه کنم با بودن...؟

--

چه کنم با بودن و طوفانها

چه کنم با شبها

همه می گویند "2-1-2-1-10-10"

چه کنم با بودن...؟؟؟

 

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 15 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

خورشیدی و تابندگی می خواهم از تو

حالی برای زندگی می خواهم از تو

--

بیتی برای سنگ قبری جنس مهتاب

شعری برای سادگی می خواهم از تو

--

بدری برای کشتن خویشم عطا کن

قدری برای بندگی می خواهم از تو

--

روزی که مست مست مست مست مستم

پیمانه ی خمّارگی می خواهم از تو

--

شمعی برای سوختن همچون شهیدان

چون کهفیانت خفتگی می خواهم از تو

--

هم خانه ای در عمق خاک حسرت و درد

هم لذت آوارگی می خواهم از تو

--

دوری ز شهر عاقلان و بت پرستان

یا فرصت دیوانگی می خواهم از تو...

 

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 14 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

بدون مقدمه، شعر جدیدمو تقدیمتون می کنم...

 

نام ما بردی ز یاد

گیسوانت روی باد!

بخت ما، راهی نداد

در بیابان اوفتاد

---

پا به بی راهی نهاد     ای نسیم بامداد

---

روزها گردید شب

شوق پرواز و طرب

از سبویی در طلب

عاشقان در تاب و تب

---

با خیالی شادِ شاد     ای نسیم بامداد

---

چشم ما و یاد خواب

خوابهایی چون سراب

یاد چشمِ آفتاب

عشقبازیهای ناب

---

راه بر میخانه داد     ای نسیم بامداد

---

رقص چون پروانه ای

خنده ی دیوانه ای

بر عروس خانه ای

خانه ی ویرانه ای

---

در هجوم گردباد     ای نسیم بامداد

---

شور لبخندی ز یار

بر درختی بی بهار

بر غروب کوهسار

یاد چشمی در غبار

---

تیر بر قلبی نهاد     ای نسیم بامداد

---

حرفهای این و آن

در میان کاروان

یاد مرداد و خزان

یاد ما و رفتگان

---

دور گشتن از مراد     ای نسیم بامداد

---

روزها در یاد ماه

شب کنارش پا به راه

یاد یوسف، قعر چاه

یاد غوغای نگاه

---

دل خراب آباد باد     ای نسیم بامداد

---

کاش آید یار ناز

سوی او ما در نیاز

دل پر آشوب است باز

پر ز سوز است و گداز

---

قبر و تابوت و معاد     ای نسیم بامداد

---

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 13 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

ببخشید که چند مدت غیبت داشتم و شعریو ارائه ندادم.

امیدوارم طاعات و عباداتتون مقبول درگاه خداوند قرار بگیره...

امروز یه قصیده براتون میذارم و امیدوارم نقایصش رو به بزرگیتون ببخشید...

 

جماعت! ای تمام آشنایان!

همه آیید بالای مزارم

-

اگر پایی برایم مانده باشد

به راه وصل او من می گذارم

-

به تابستان و پاییز و زمستان

غزل خوان نسیمای بهارم

-

ببینید آتش و دود کفن را...

که چون پروانه ای در سوز یارم

-

ببینید ابر بارانی در خاک

چنان پاییز دلتنگی ببارم

-

الا! بر پای این تنها بمانید

که جز یادی ز خوبانم ندارم

-

خجالت را ز خاک گور خوانید

که از روی نگاری شرمسارم

-

کمان ابروانی ماه من بود

هلالش را درون سینه دارم

-

به جای نام من بر سنگ بینید

بود نام خوش آهنگ  نگارم

-

دگر امّید وصل او نباشد

مگر سویش رسد گرد و غبارم

-

به جای شعر رفتن، روی این قبر

فقط اوصاف او باشد شعارم

-

غروب و وقت دلتنگی ما شد

به یاد روی او در گیر و دارم

-

سلام آخرینم را به سویش

به باد صبح گاهان می سپارم...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 2 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

سیزدهمین روز از ماه بخشش خداوند رو داریم تجربه می کنیم.

کاش به برکت نزدیک شدن به نیمه ی ماه خدا و نشستن سر سفره ی شادی امیر المومنین و حضرت فاطمه و قدوم مبارک امام مجتبی، بتونیم گرد و خاک پر از گناه آیینه ی دلمونو پاک کنیم و با قلبی زلال به استقبال شبهای قدر و تقدیر خدا بریم...

امروز هم شعر جدیدمو براتون قرار می دم و امیدوارم خوشتون بیاد...

 

اشکی که ز گوشه ی دو چشمی جاریست

از حسرت دوری از رخ دلداریست

{}

بر هر چه که بنگرد، چه شام و چه سحر

ردّی ز رخ و زلف و نگاه یاریست

{}

امّید وصال و دیدگان، چون رویا

اما غم و درد دوریت، بیداریست

{}

بنگر به دل ما و صدای باران

یک سال تمام، کار ما، غمخواریست

{}

گر قسمت ما، دور شدن از بر توست

ماندن به جهان گذران، بی کاریست

{}

منصور چه خوش ترک جهان کرد و رسید

این سر به امید چشم و زلف و داریست

{}

در خانه ی خاک هم به یادش هستم

بر سنگ لحد، تابلوی رخساریست

{}

بر سنگ نویسید همیشه تنها

این! رفته به جام باده و خمّاریست

{}

بر سنگ نویسید هنوز از داغی

در سوز و گداز و اشک و آه و زاریست

{}

چنگی که به خاک می زند، بی تابیست

پایی که به خاک می کشد، ناچاریست...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 1 / 6 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان عزیز

حالتون خوبه؟

از سفره ی رمضان خداوند چگونه بهره مند شدید؟

امیدوارم که طاعاتتون قبول شده باشه

امروز، اولین روز ماه شهریور 1389 رو با یه دوبیتی آغاز می کنم و امیدوارم به زودی، تحولی بزرگ و مثبتو تو زندگیتون تجربه کنین...

 

پایت شکوفه ی دل ما را شهید کرد

درد عمیق هجر رخت را شدید کرد

 

بی اعتناییت به غم و اشک و آه ما

روی سیاه خار مغیلان سفید کرد

 

میم و حا...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.