نهانخانه ی دل
ای برده امان از دل عشاق کجایی...
نوشته شده در تاريخ 25 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

بعد از مدتی، شعر جدیدمو براتون هدیه می کنم

 

آتشفشان، آتشفشان، بر قلب ما آتش نشان

تو آتش آتشفشان، ما بی نشان بی نشان

تو در دل کوهی و ما کوه غم فرهادها

بر کوه غمهای نهان، آتش بیفکن بی امان

ما بی امان از غصه ایم و در تلاطم با سبو

آخر چه بود این قسمت و این درد و اندوه گران؟

هر دم به یاد یارها، عمری رود بر بادها

عمری به یاد چشمها و جام آتش در دهان

با بردن نامی، دوباره آتشی در کار شد

آه از نگاه آتشین، از روی زیبا، اَلأمان!

تا یار در یاد آمده، هر لحظه فریاد آمده

جز یار در خاطر مباد و در نهان و در جهان...

بی او نباشد یک ستاره در شب مستی ما

هستی ما وابسته ی گیسوی شام آسمان

در راه گیسوی سما، خاک است بابُ الوَصل ما

باشد فدایش اصل ما و نسل ما و دودمان

هرگز نرفت از جان ما، رویای مرگی سوزناک

تا کی شود پایان ما، در انتهای داستان؟!!

غربت فراوان بود و خواب خوب یاران بیشتر

ما را در این غربت سرا و خواب شیرین وا رهان

تن بود و جان و جامه ای، تن پیش مرگ ماه شد

این جامه را بستانده ای، جان گران هم وا سِتان...

 

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 20 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

تمام رازها در دل بمانَد ... خوش آن رازی که دلبر هم بداند

خوش آن آهنگ تیشه بر دل کوه ... که با فرهاد، شیرین هم بخواند

 

زمان دوری از دلدار بد بود

از آن بدتر که از دل هم براند

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 19 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

شعر جدیدمو تقدیمتون می کنم

 

صحبت از کار است و افکار است و رنگ روزگار

صحبت چشمیست پر اندوه و قلبی داغدار

 

صحبت از نای است و نالان است شعر و شور ما

صحبت از جان است و هجران است و رنجی پایدار

 

صحبت از کوه است و اندوه است و شهری پر فریب

صحبت از سوز است و داغ لاله های بی بهار

 

صحبت از شام است و ایام است و تنها تر شدن

صحبت از نام است و فرجام و غروب بیشه زار

 

صحبت از حال است و احوال است و یاد یارها

صحبت از عشق است و پایی بی قرار بی قرار

 

صحبت از خواب است و در تابند ماهی ها هنوز

صحبت از نور است و ناجور است حال انتظار

 

صحبت از یار است و دلدار است و اغیار است و ما

صحبت داد است و فریاد است و یاد کوهسار...

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 16 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

این هم یه متن ناچیز تقدیم به یک دوست...

 

و فراموش کردن!

ندیدن و ...

باز حکم دوباره ایست به مجرمی که تنها مانده

حکمی از دادگاه زمانه

و عادتی تکراری...

و حالتی دوباره از انتظار...

و گریه ی دوباره ی چشم...

.

.

.

سازها همنوای سوز زمستان می نوازند

ما هم می رقصیم و جهان هم...

یا می رقصیم از ساز ها و یا می لرزیم از سوزها...

همه می رقصند و زمان، بیشتر

 

جنب و جوش قلم و کاغذ از آنها بیشتر...

مثنوی و غزل و قصیده آمدند...

شب و ستاره و ماه و عقربه های ساعت هم، آمدند...

یواش یواش، عقربه ها، ترانه ی خود را آغاز می کنند...

در بیت آخر شعرشان، عدد 12 لبخند می زند

یکی می گوید، 12، همان لحظه ی دوباره ی صِفر است

آن دیگری می گوید، ساعت صِفر، همان لحظه ی عاشقیست...

.

.

.

ناز می کنند این عقربه ها، تا ما را به آن لحظه برساند...

.

و

.

و زمان به پایان می رسد...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 16 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

اولا لازمه که خروج از ماه صفر و ورود به ماه ربیع الاول رو به همتون تبریک بگم.

دوما هم شعر جدیدمو تقدیمتون کنم که ...

 

شوریست به پا، در دل ویرانه، چه حالیست...

افتاده شرر، بر دل دیوانه، چه حالیست...

بی تابی شمع و شب ما و غم یاران

شبگردی پنهان نهانخانه چه حالیست...

رفتی و ز دل رفت صفا، رفت صبوری

در مَردُم چشمان تو دردانه! چه حالیست...؟!!

دیگر نبوَد پنجره ای بسته و سرسخت!

تنهایی ما در وسط خانه چه حالیست...

رفتی و هواخواهی تو، مانده به دلها...

افتادنِ در آتشِ پروانه، چه حالیست...

دیگر نبوَد در بر ما، باده ی لبهات

مستیّ نگاه تو به پیمانه چه حالیست...

آه از غم چشمان تو و بارش باران...

چشمان تر و خنده ی رندانه...، چه حالیست...

روز از نو و روزی دل ماست، جدایی...

مُردن وسط شادی بیگانه، چه حالیست...!

 

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 11 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

شعر جدید تقدیمتون...

جامیست که ما مست، به پیمانه ی آنیم

قسمت شده تا معتکف دیر بمانیم

محکوم به فرهاد شدن در دل کوهیم

مجنون صفتانِ رخ شیرین دهنانیم

ما عاشق لیلای پریشانی خویشیم

آرام، ولی از غم لیلا، نگرانیم

ما مانده ی دوران صبوری و سکوتیم

وا مانده ی بازار پر از گرگ جهانیم

فریاد که ما کشته ی هجریم و قفسها

فریاد که زندانی مهجور زمانیم

آیینه شکستیم و شکستند دل ما

همسنگ بهاران و گرفتار خزانیم

پروانه ی پر سوخته ی آتش یاریم

منظور نهانخانه و اسرار نهانیم

"مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه"

ما در پی تو بر سر هر جوی روانیم

"هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو"

بی روی تو یک لحظه بر این خانه نمانیم

"دیوانه منم من که روم خانه به خانه"

بی تاب ز عشقیم و همه بی دل و جانیم

عشقی و دل و دیده ی ما محو تماشات

بر راه تو ای جان جهان، منتظرانیم...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 9 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

این هم سومین شعر بهمن ماه...

امیدوارم خوشتون بیاد...

 

پر از نامت شده نایم، شبیه حس روییدن

شبیه بارش باران، کنار چشم باریدن

پر از احساس با گل بودن و پرواز با بلبل

پر از آواز مستانه، پر از شادی، پر از بودن

دوباره جمعه و شام و دوباره خاطرات تو

دوباره ماه و چشم ما و روی پای تو مردن

ببینید ای جماعت مستی ما را غم ما را

شده سودایتان، خون دل پروانه ها خوردن

زمانی مُحرم محراب ابروی هلال تو

زمانی آبروها از کف این آشنا، بردن

زمانی رو بسوی کعبه ی چشمت، نماز من

زمانی ذکر نام تو، میان سجده آوردن

خوشا بهمن که ماهِ ماهِ بی همتای دوران شد

خوشا ایام دل بر آستان آسمان دادن

فریبا! کاش چشمی هم بدین بیچاره اندازی

بس است این نامرادیها، بلا بردن، جفا کردن

خدا را... کاش ایامی بیاید پای دامانت

بساز عاشقی رقصیدن و شادان خرامیدن...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 3 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

چی بگم...

 

ای کاش که "ای کاش" نبودی به غزلهام

ای کاش که مرغی ننشستی به بر دام

ای کاش که مهتاب به مرداب نیاید

ای کاش قلم محو کند قافیه ی شام

ای کاش فراموش شود خاطره ی ماه

ای کاش صبا می ننگارد ز تو پیغام

ای کاش فلک گرد تو چرخی نگمارد

ای کاش نگردد ز پی چشم تو ایام

ای کاش که نوشی ز تو بر کام نیاید

ای کاش که گوشی ننیوشد ز تو دشنام

ای کاش که نقاشی ما ماه نبودی

ای کاش نبودی رخ تو مبدأ الهام

ای کاش که دل، خانه ی احساس نمی شد

ای کاش نمی شد ز جفا، زاهد بدنام

ای کاش که گیسوی تو آرام بماند

ای کاش شود ساحل طوفانزده آرام

ای کاش که سیمرغ به ما چاره بسازد

ای کاش به ما لطف کند چون پسر سام

ای کاش که در سجده صدایی ننمایی

ای کاش نبندیم به چشمان تو احرام

ای کاش نگردیم به گرد رخ ماهت

ای کاش نگردیم کفن پوش سیه فام

ای کاش که نامت به غزلها نسپاری

ای کاش که "ای کاش" نبودی به غزلهام...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 2 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

شعر جدید تقدیم به همتون...

 

ای کاش که پروانه شدن را بتوانم

تا محرم این خانه شدن را بتوانم...

یا ساقی میخانه شدن را بتوانم؛

یا همدم پیمانه شدن را بتوانم

--

فریاد! چه قلبیست، چه قلب نگرانی...

فریاد! چرا مرغ سرای دگرانی؟

فریاد! دل و یاد تو و بار گرانی...

ای کاش که بیگانه شدن را بتوانم

--

من مانده ام و خاطره و تارک مویی

من مانده ام و حافظ و افسانه ی رویی

من مانده ام و نام خوش یار نکویی

ای کاش به مو، شانه شدن را بتوانم

--

ای کاش سکوتم دل او را به کف آرد

یا گوهر چشمش به میان صدف آرد

یا تار و سه تار و نی و سنتور و دف آرد

تا مطرب و دیوانه شدن را بتوانم

--

ای کاش دی و بهمن و اسفند نمی شد

لب از شعف روی تو، لبخند، نمی شد

ای کاش که دل بر دل تو، بند نمی شد

تا ساکن ویرانه شدن را بتوانم

--

اشک است و من و ماهی و مهتاب، خدایا!

شام است و من و سینه ی بی تاب، خدایا!

مستی و من و باده ی نا یاب، خدایا!

ای کاش که افسانه شدن را بتوانم

--

ای کاش که دیدار میسر شود و بعد..

این لذت دیدار، به آن، در شود و بعد...

ماه شب گیسوی تو ساغر شود و بعد...

خاک ره جانانه شدن را بتوانم...

میم و حا...

 

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.