نهانخانه ی دل
ای برده امان از دل عشاق کجایی...
نوشته شده در تاريخ 9 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

این هم سومین شعر بهمن ماه...

امیدوارم خوشتون بیاد...

 

پر از نامت شده نایم، شبیه حس روییدن

شبیه بارش باران، کنار چشم باریدن

پر از احساس با گل بودن و پرواز با بلبل

پر از آواز مستانه، پر از شادی، پر از بودن

دوباره جمعه و شام و دوباره خاطرات تو

دوباره ماه و چشم ما و روی پای تو مردن

ببینید ای جماعت مستی ما را غم ما را

شده سودایتان، خون دل پروانه ها خوردن

زمانی مُحرم محراب ابروی هلال تو

زمانی آبروها از کف این آشنا، بردن

زمانی رو بسوی کعبه ی چشمت، نماز من

زمانی ذکر نام تو، میان سجده آوردن

خوشا بهمن که ماهِ ماهِ بی همتای دوران شد

خوشا ایام دل بر آستان آسمان دادن

فریبا! کاش چشمی هم بدین بیچاره اندازی

بس است این نامرادیها، بلا بردن، جفا کردن

خدا را... کاش ایامی بیاید پای دامانت

بساز عاشقی رقصیدن و شادان خرامیدن...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 3 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

چی بگم...

 

ای کاش که "ای کاش" نبودی به غزلهام

ای کاش که مرغی ننشستی به بر دام

ای کاش که مهتاب به مرداب نیاید

ای کاش قلم محو کند قافیه ی شام

ای کاش فراموش شود خاطره ی ماه

ای کاش صبا می ننگارد ز تو پیغام

ای کاش فلک گرد تو چرخی نگمارد

ای کاش نگردد ز پی چشم تو ایام

ای کاش که نوشی ز تو بر کام نیاید

ای کاش که گوشی ننیوشد ز تو دشنام

ای کاش که نقاشی ما ماه نبودی

ای کاش نبودی رخ تو مبدأ الهام

ای کاش که دل، خانه ی احساس نمی شد

ای کاش نمی شد ز جفا، زاهد بدنام

ای کاش که گیسوی تو آرام بماند

ای کاش شود ساحل طوفانزده آرام

ای کاش که سیمرغ به ما چاره بسازد

ای کاش به ما لطف کند چون پسر سام

ای کاش که در سجده صدایی ننمایی

ای کاش نبندیم به چشمان تو احرام

ای کاش نگردیم به گرد رخ ماهت

ای کاش نگردیم کفن پوش سیه فام

ای کاش که نامت به غزلها نسپاری

ای کاش که "ای کاش" نبودی به غزلهام...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 2 / 11 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

شعر جدید تقدیم به همتون...

 

ای کاش که پروانه شدن را بتوانم

تا محرم این خانه شدن را بتوانم...

یا ساقی میخانه شدن را بتوانم؛

یا همدم پیمانه شدن را بتوانم

--

فریاد! چه قلبیست، چه قلب نگرانی...

فریاد! چرا مرغ سرای دگرانی؟

فریاد! دل و یاد تو و بار گرانی...

ای کاش که بیگانه شدن را بتوانم

--

من مانده ام و خاطره و تارک مویی

من مانده ام و حافظ و افسانه ی رویی

من مانده ام و نام خوش یار نکویی

ای کاش به مو، شانه شدن را بتوانم

--

ای کاش سکوتم دل او را به کف آرد

یا گوهر چشمش به میان صدف آرد

یا تار و سه تار و نی و سنتور و دف آرد

تا مطرب و دیوانه شدن را بتوانم

--

ای کاش دی و بهمن و اسفند نمی شد

لب از شعف روی تو، لبخند، نمی شد

ای کاش که دل بر دل تو، بند نمی شد

تا ساکن ویرانه شدن را بتوانم

--

اشک است و من و ماهی و مهتاب، خدایا!

شام است و من و سینه ی بی تاب، خدایا!

مستی و من و باده ی نا یاب، خدایا!

ای کاش که افسانه شدن را بتوانم

--

ای کاش که دیدار میسر شود و بعد..

این لذت دیدار، به آن، در شود و بعد...

ماه شب گیسوی تو ساغر شود و بعد...

خاک ره جانانه شدن را بتوانم...

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 29 / 10 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

صبح که میومدم سر کار، به یکباره دلم هوس خاک خراسان و کرد و پابوسی آقا امام رضا علیه السلام...

متاسفانه، امسال، تا الان توفیق زیارت نصیبم نشده و خیلی از این سلب توفیق ناراحتم...

ولی امیدوارم که حتما تا قبل از پایان سال، قسمت بشه و برم زیارت و ...

شاید اینبار، قبل از اینکه من، لب از لب باز کنم و بخوام با آقا حرف بزنم، آقا سخنو آغاز کنه و بگه

" شاید تو را ببخشم..."

شعر زیر، تقدیم به ساحت امام هشتم و زائران آقا...

 

ناگهان، یاد ضریح و بارگاه افتادم

در همان حال، به یاد رخ ماه افتادم

یاد یک زائر بی پشت و پناه افتادم

یاد صحن و حرم و گریه و آه افتادم

کوه غمها شدم و چون پر کاه، افتادم

باز هم یاد رخ ماه و نگاه افتادم

-

این زمان بود که دل سوی خراسان شد و رفت

گوشه ی چشم نشست، زائر باران شد و رفت

-

کس نفهمید که دل، دلشده ی بوی که بود...

یا که او سلسله بند پر گیسوی که بود...

کس ندانست که این خسته ثناگوی که بود

کس ندانست که این حادثه، جادوی که بود

کس نفهمید که چشم غزلش سوی که بود

کس نفهمید که این قافیه، آهوی که بود...

-

کمکمک شام غریبانه به پایان شد و رفت

کفر و جهل دل این شب زده ایمان شد و رفت

-

در همان حال که چشمش به کبوتر افتاد...؛

بی خود از خود شده و در بغل در افتاد

نا خود آگاه به لب، مادر، مادر! افتاد...

دل او با همه ی خاطره ها، در افتاد

تن بیمار شد و گوشه ی بستر افتاد

بر زبان نام خوش حیدر، حیدر! افتاد...

-

نام مادر به دلش آمد و گریان شد و رفت

به سوی پنجره فولاد، شتابان شد و رفت

-

همه با بوی خوش یاس  و گلاب آمده اند

همه ی مدعیان، مست و خراب آمده اند

همه با آینه و باده ی ناب آمده اند

همه آتش شده با قلب کباب آمده اند

همه از بهر کرامات و ثواب آمده اند

تشنگانند همه، در پی آب آمده اند

-

آسمان دلشان محفل خوبان شد و رفت

قلبشان سوی خدا، مست و خرامان شد و رفت...

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 27 / 10 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

شاید هر قراردادی، قدرت نقض شدن رو داشته باشه

یکی از اون قراردادها، روزهای دوشنبه ی من بود که همیشه خوب سپری می شد و امروز بود که پیمان شکنی این روز رو هم تجربه کردم...

یکی از قراردادهاییم که نقض میشه، زمان قرار دادن شعرام تو این وبلاگه

که واسه اولین بار، دارم تو این ساعت شعر جدیدمو تقدیمتون می کنم

ساعت الان 11 شب شده و حس کردم که باید همین حالا این کار رو انجام بدم...

امیدوارم همه ی شبهاتون پر ستاره باشه و همراه ماه...

 

خبر آمد، خبر آمد، خبری پر اندوه

خبر کشتی در آب رها مانده ی نوح

خبر تیشه و فرهاد و خبرها از کوه

خبر دوری تن از تن بی صاحب روح

 

خبر جایزه ی کشتن فرهاد آمد

غم شمع و گل پرپر شده در یاد آمد

 

خبر فاصله ها می رود و می آید

قدم ثانیه ها می رود و می آید

غربت قافیه ها می رود و می آید

آتش مرثیه ها می رود و می آید

 

زلف مهتاب رها گشته و بر باد آمد

نای وا مانده ی پروانه به فریاد آمد

 

خبر دوری ماه از فلک الافلاک است

غزل سوخته ی شاپرکان غمناک است

قلب زخمی شده ی دلشدگان بر خاک است

گوشه ی چشم نهانخانه ی دل نمناک است

 

دوره ی دادرسی رفته و بیداد آمد

فصل بی همنفسی ها به دل شاد آمد

 

غم دوری به دل سوخته ام مانده هنوز

ناله بر سینه ی افروخته ام مانده هنوز

شعله بر خرمن اندوخته ام مانده هنوز

اشک بر چشم به در دوخته ام مانده هنوز

 

باز، اسمی که میان غزل افتاد آمد

باز هم خاطره ی حسرت مرداد آمد

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 26 / 10 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

شعر جدید با حال و هوای زمستونی...

 

علت، شب است و دیده ی ما و صدای ماه

جان تمام آینه داران، فدای ماه

-

ماییم و عکس روشن مهتاب و قلب ما

ماییم و قلب بی سر و سامان برای ماه

-

ماییم و تیر چشم مه و مبتلا شدن

ماییم و اشک چشم دل مبتلای ماه

-

علت، وزیر و صفحه ی شطرنج عاشقیست

علت، رخ است و مات شدن با جفای ماه

-

علت، هوای تازه و مرداد و قلب ماست

علت، دل است و حکم جنون در هوای ماه

-

علت، منم که عاشق پروانه ها شدم

کاری شبیه کار دل بی نوای ماه

-

علت، پر است و شوق پریدن به گرد شمع

علت، شب است و دیده ی ما و صدای ماه...

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 13 / 10 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

این هم شعر امروز...

کوتاه و مختصر...

 

ای ز شام آخر پاییز، زلفت، شام تر

می روی از پیش یاران؟! مکث کن، آرام تر

-

روزگاری گرد شمع روی تو پروانه وار...

حال، در دامت، که از دام رقیبان، دام تر

-

شعر چشمانت، پر از آرایه های مبهم است

پر ز ایهام است شعر چشم، نه، ایهام تر

-

نام تو بر عرش قلب ما، خدایی می کند

نام ما در قلب تو در نامها، بد نام تر

-

نازنینا! گر خیالت نیست با ما سر کنی...

خوب بنگر، گشته چشم ما از این فرجام، تر...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 12 / 10 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

این هم شعر امروز...

همین...

 

دمی در خود تهی هستم، دمی از خود فراوانم

گهی سختم چو کوهستان، گهی چون رود، آسانم

-

ز شوق چشمهای تو، به کوه و دشت و صحرایم

گهی تفتیده خاکم من، گهی همراه بارانم

-

من آن تنهاترین ماه غریب آسمانهایم

من آن تنها ترین شمع شب خاموش یارانم

-

من آن جویم که گم کرده، مسیر رود و دریا را

من آن آیینه دار خلوت خورشید تابانم

-

چه می شد گر نگاهی سوی این آیینه برگردد

ببیند خسته ای بر بال مرغ سبز ماهانم

-

به سویش روز و شب، منزل به منزل در تکاپوها

به سوی ماه ماهانم، چه بی پروا شتابانم

-

ز ترس مردمان پنهان، برایش شعر می گویم

برایش شعر می گویم؛ پر از اشک است چشمانم...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 11 / 10 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

اینم شعر جدید...

توضیح بیشتری ندارم...

 

 

خسوف ماه کامل گشت و با فریاد توأم شد
بساط جشن دل غم شد، بساط جشن، ماتم شد
-
کمی بیتاب گشتن را، به روی آینه دیدم
ولی خوبی، ز قلب ماه تابان، کمکمک کم شد
-
نگاه ما ولی پیوسته دنبال رخ ماه و
ز فرط اشک باریدن، رخ مهتاب، مبهم شد
-
همه فهمیده اند این دل، به ساز ماه می رقصد
شکوه رقص این عاشق، سوال کل عالم شد
-
کمی کم شد تب پروانه ها و ماهی و ساقی
تمام خنده ها رفت و تمام زندگی غم شد
-
تمام گونه ام اشک و تمام دل پر از یادش
تمام سطح باغ دل، پر از باران و شبنم شد
-
امیدم رنگ نومیدی شد و آخر سلامی را
جوابی هیچ نشنیدیم و آخر اینچنین هم، شد...
 
میم و حا...

 

 

نوشته شده در تاريخ 5 / 10 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

شعر جدیدم، یه مثنویه که امیدوارم خوشتون بیاد...

 

 

خون من سرخ تر از رنگ غروب است، هلا
دیدن اشک دل سوخته خوب است، هلا
-
ما دلی سوخته از داغ جدایی داریم
سینه ای پر شده از صبر خدایی داریم
-
ما بلا دیده ی یک عمر غروب ماهیم
ما هم آواز نی و ناله و سوز و آهیم
-
هر چه دیدیم غم دوری و مهجوری بود
رسم عاشق شدن ماهرخان، دوری بود
-
دوری ماهی و پروانه ز شاعر سخت است
دوری او ز من و جمع ضمائر سخت است
-
چیست این شرح غزلهای دمادم ما را؟
چیست این قصه ی پر غصه و ماتم، ما را؟؟؟
-
هر چه گشتم ز پیَش، دور و تسلسل دیدم
همه ی مدعیان را به تزلزل دیدم
-
کاش می شد همه ی قصه به پایان آید
هر چه او می طلبد، بر دل ما، آن آید
-
کاش می شد ز غم ماه، فدا می گشتم
یا به دور حرم امن خدا می گشتم...
 
میم و حا...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.